تو ای ...


تو ای عزیزم .. نازنینم .. خوب من .. هم بغض دیرینم .. امید لحظه های سرد تاریکی .. چراغ
 
راه تنهایی .. گل زیبای صحرای من .. در این ساعت که همراه سکوت .. خسته شهرم .. صدای

خسته قلب من را گوش کن تا با تو برگردم .. که زیبایم تو با احساس و الفت آشنا هستی و از

جمع ناجوانمردان جدا هستی .. تو چون رنگ شعاعی می روی در بیکران شب ومن دنبال تو

سردرگم و تنها میان جاده های سرد می ایستم .. تو با شوق و عطوفت می زنی بر برگ گل

بوسه .. من از راز و آواز تو محظوظم .. تو چون موج صدایی نغز می پیچی به گوش شب و من

چون بوف کوری در شب تاریکی به دنبال صدایت راه می پویم ... تو چون روحی میان باغهای

شاد می گردی و من رعد تو را در یاد سبز باغ می جویم ... تو چون عطر دل انگیزی می آمیزی
 
به جان گل و من عطرت زگلبرگ لطیف یاس می بویم .. تو چون الماس لبریزی از برگ و رنگهای
 
ناب و من رنگ وجودت را نیک می دانم .. تو چون یاقوت .. قلبی غرق خون داری و من این را از

چشمهای بلورینت می خوانم .. تو چون ابر بهاری .. مملویی از هق هق گریه و من با غربت

چشمم به جای چشمهای تو سخت می بارم.. تو همچون آیه ای غرق گل و نوری که من در

سینه ام محفوظ می دارم .. تو زیبایی .. مثل ماه زیبایی .. تو چون خورشید گرما بخش و پر

نوری .. تو همچون سرو رعنایی .. تو لبریزی .. تو از اوهام صدای عشق لبریزی .. تو در جام

سکوت شب ... شراب کهنه فریاد می ریزی ................