بعضى وقتا ...

بعضی وقتا هست

تو زندگی که دلت میخواد بفهمی

کجای زندگیش هستی

اصلا اونم تو رو میخواد و دلش میخواد باهات بمونه یا نه

اصلا اونم مثه تو همه فکر و ذهنش درگیرت هست بهت یا نه،چون انقدر حرف رفتن و نموندن زد که نمیدونی به زور داره تحملت میکنه یا نه اونم میخواد که تو زندگیش باشی

به خودت میگی بذار بعد مدت ها که اول من خودم و یاداوریش کردم و بهش فهموندم هستم و سلام براش فرستادم و روز بخیر گفتم تا جواب منو بده اونم همین کارو میکنه !

یه روز میگذره...خبری از پیام و تماسش نمیشه

میری تو پروفایلش میبینی نه انلاین هست

میگی خب حتما کاری داره که یادم نیفتاده

شب میشه و به زور خودتو قانع میکنی که حتما سرش شلوغ بوده...

فردا صبح که از خواب بیدار میشی بازم میبینی هیچ پیامی نرسیده برات...

بازم شب میشه...

میگی حتما نیست...

چند روز میگذره 

اونجاست که همه دنیات خراب میشه 

تازه میفهمی کجای زندگیش قرار داشتی

تازه میفهمی که اون خیلی وقته تورو گذاشته کنار و یه دوست معمولی شدی:

نمیتونی خودتو قانع کنی

نمیتونی قبول کنی که همه چیزای گذشتت یه بازی بوده

چشمات پر از اشک میشه

میری تو پروفایلش

تایپ میکنی 

سلام،خوبی !؟

بغض میکنی که برای هیچ کسی مهم نیستی

حتی کسی که همه زندگیت هست

همه جا میخونی 

اونیکه براش مهم نیستی رو باید گذاشت کنار

ولی اونا هیچوقت نمیفهمن که دلبستن و وابسته شدن رو کنار گذاشتن مثه مرگ میمونه...

برایت آرزو می کنم .............

 

 برایت آرزو می کنم دلت به پهنای آسمان آبی با صفا باشد و صادق 

به وسعت اقیانوسهای عالم لبریزازعشق یکتا پرستی باشد 

و مجنون کسی که آفریدهستی را به وسعت عشق.

آرزو می کنم همچو باران رحمت باشی و عطوفت،بر دلهای خسته وناامید.

دلم برایت آرزو می کند که همیشه لبخند بر لبانت بنشیند و

دوستانت افزون و دشمنانت سرشکسته گردند و خجل.

ارزو می کنم که دلت همواره آسمانی باشد و آرزوهایت همیشه سبز.

غصه هایت کم و شادیهایت روز افزون.

آرزو می کنم که اگر پاییز هم آمد ؛از برای تو باشد فصل ریختن غم  

و اندوهت نه غیر.

یا که زمستان که رسید از ره ؛خانه ی دلت گرم باشداز عشق یار.

باز هم بهارمی آید

از پس یک زمستان دگر.

باز هم آرزو می کنم برای تو،

تا که باشی همیشه سبز 

 

 

کاش هرگز نمی دیدم تورا ...

 

 کاش هرگز نمی دیدم تورا ..کاش انتهای امید زندگی می توانستم فراموشت  

  کنم .. یا شبی چون آتش سوزان دل در فراز سینه خاموشت کنم ... کاش  

 چون  خواب گریزان از دیده ام  نیمه شب ها یاد رویت می گریخت .. مرغ دل  

  افسرده حال و بسته پر ..از دیار آرزویت می گریخت ...کاش از باغ خوش رویای 

   تو  دفتر اندیشه ام پر می گرفت ..فارغ از  اندیشه ی هجران وصل .. زندگی  

  بی  عشقت از سر می گرفت ...کاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون  

  وجودت پر می گرفت در دلم آتش نمی زد آن نگاه ..کاش آن شب چشم هایم  

  کور بود..کاش آن شب در گلستان خیال..ای گل وحشی نمی چیدم تو راتا  

  نسوزم در خزان آرزوها....................... کاش هرگز نمی دیدم تو را...