چشمهایت برای من کتابی است خط به خط ستاره باران ! چشمهایت برای من یک آسمان
است ، یک آسمان احساس برای دوست داشتن ... همیشه در تعجبم ، تو چطور توانستی
این عظمت هستی را ، این ناشناخته عجیب را درک کنی ؟ تو چطور توانستی محبت را با
تمام حقیقت تلخ و شیرینش بشناسی ؟ تو چگونه عشق را فهمیدی ؟ برایم از آن زمان که
قلبت با اشتیاق یک پرنده برای رؤیایی می تپید ، برای من از شبهایی حرف بزن که مهتابش
خاطره بود و ستاره اش اشک ، برای من از عشق بگو ...
عشق ، پنهان شده در لابه لای اندوهی هولناک ، پوشیده در پرده ای
از ناکامی و شکست ، سراب رنگینی که قلبها را امید طپش می داد و
در آخر ... مرگ ... توقفی ناگهانی ، استراحتی همیشگی و نابود کننده ،
هجران را چنان با خود آمیخته است که روح سرکش انسان را خموده
و خسته به زیر می کشاند ودر پایان با زهرخندی چیزی جز خاطرات
باقی نمی گذارد ...
آزادی ،
در دامن اسارت می زاید ، در زنجیر رشد می کند ،
از ستم تغذیه می کند ، با غضب بیدار می شود
... هان ،
این سرنوشت آزادی است
***********************************