شهر دل ...

 

در کوچه های شهر دلم ، نسیم عطر دل انگیزت پیچیده است و بهار ٬ بهار شکوفه

 از در و دیوار می بارد . آسمانش از موج٬موج نگاهت ٬آ بی ٬ آبی است و خورشید،

خورشید نورعشق بر شهر می پاشد.

در هر کوی و برزنش درخت ٬ درخت مهر تو روییده ... و جویبار جویبارامید بر پایشان

جاری است ؛

 امید آمدن تو ... ای حجت خدا ! شهر دلم آباد است از یاد تو و سرمست از نام تو،

اما چه سود ! که ناکام است در فراق تو ... ای تک سوار غریب ....

غروب آدینه چه دل گیر می شود آنگاه که یاد غیبت ، غم وغربت در دلها می پراکند

و آه دل خستگان ، فضا را آکنده می کند مولای من !

 تو آنی که کوههای سربر سینه ی سپهر ساییده ، بر خاک پایت بوسه می زنند... 

تو آنی که رودها به عشق تو در جوش و خروشند .... تو آنی که بلبلان به هوای تو

نغمه می سرایند .

 ای عزیز! دلهای منتظران ، از هجر رویت صد چاک است ، تو بیا ای مرهم زخمهای

دل خستگان ، یا مهدی ! تو بیا و سرفرازمان کن ، تو بیا تا دیگرهیچ شاعری نخواند :

 

   بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم .

 

رؤیای بزرگ وصل ...

 

تو طلیعه نوری ، برگی از قرآن ، فرشته ای والاتر از فرشتگان مقرب الهی که جایگاهش را زمین خدا نهاده اند. یوسفی دیگر، که اگر یوسف را تنها زلیخایی عاشق بود تو را دنیایی مشتاقند.

تو چشمه ای از محبتی که سیرابی از تو نشاید. قطعه ای از بهشت که اگر هست همه بازتابی از نور تواند و روشنی نباشد مگر آن که تو از پشت کوههای بلند انتظار بیرون آیی . آقای من، عزیز من در انتظار تو ماندن، همه را به تنگ آورده و لحظه دیدارت رؤیایی بزرگ شده است. یارانت به تیغ جاهلیت کافران گرفتار گشته اند و در خموشی غروب دلتنگ و طولانی ات سخت غمگینند. هرشب جمعه به همراهت رو به درگاه معبودشان دست به دعا برمی دارند که ای یکتای بی همتا، تو عنایتی بنما و آن دلداده را به دلدار رسان که اگر بر شکستن است سنگ صبور دل نیز شکست.

اکنون که قلم برداشته ایم و برای تو می نویسیم. باید بگویم که دلهایمان برای جواب پراز محبت تو سخت می تپد که...

         " اگر سیلی زند لیلی درمیان آن همه مردم مرا، دل من خوش داردش."